پاسخ: ^^ ســوتـــــی بــــازار ^^
کد:
من یه ماجرا که برای یکی از دوستای دوستم اتفاق افتاده بود تعریف میکنم
یه بنده خدایی میره پیتزا فروشی با خانواده که دوتا پسر هم داشته خلاصه از گرونی دوتا پیزا میخره و میاره سر میز شروع میکنن به خوردن
بعد وسطاش بوده که میبینه مثل اینکه سیر نمیشن خلاصه میره سراغ پیتزا فروشه و میگه آقا قربونت یه دو سه تا نون اضافه هم به ما بده یارو هم سوتی طرفو به روش نمیاره و دوتا نون باگت میده بهش
اون بنده خدا هم میره سره میز و بقیه پیتزا رو میزاره لای نون باگت و ملت و منفجر میشن از خنده برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید !برای عضویت اینجا کلیک کنید ]برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید !برای عضویت اینجا کلیک کنید ]
این سوتی واقعا واقیعت داشته ما هم که از خنده ترکیدیم
اینو والا توی پی30 هم خونده بودم ها از کجا آوردی راستشو بگو
پاسخ: ^^ ســوتـــــی بــــازار ^^
دوستان تا دلتون بخواد من سوتی دادم :1. (38):
با اجازتون یکی رو تعریف میکنم .
ماه رمضان بود .........
یکی از دوستام برای شوخی بهم گفت حسین تا حالا فکر کردی اگه ماه محرم با ماه رمضان یکی بشه چی میشه ؟؟؟؟؟؟
با خودم فکر کردم گفتم راست میگی ها اگه بشه چی میشه ؟؟؟؟؟
دیدم داره میزنه زیر خنده . گفت اخه عقل کل این 2 تا خودشون ماه های جدا گونه هستن چطوری میخوان یکی بشن ؟؟
من هم دیدم بیراه نمیگه . به حرف خودم خندیدم :1. (22):
پاسخ: ^^ ســوتـــــی بــــازار ^^
گفتيد ماه رمضان يادم اومد امسال يك روز مريضم بودم (!) بعد ظهر بود زدم توي Status ياهوم :
Nahar , PM Nadid!
بعد كه اومديم ديديم يه 20-30 تا پنجره باز هست و ملت دارند بد بيراه ميگند :1. (38): بعد بايد بيايم براي تك تك توضيح بديم كه قضيه چي بوده (!)
پاسخ: ^^ ســوتـــــی بــــازار ^^
نقل قول:
گفتيد ماه رمضان يادم اومد امسال يك روز مريضم بودم (!) بعد ظهر بود زدم توي Status ياهوم :
Nahar , PM Nadid!
بعد كه اومديم ديديم يه 20-30 تا پنجره باز هست و ملت دارند بد بيراه ميگند :1. (38): بعد بايد بيايم براي تك تك توضيح بديم كه قضيه چي بوده (!)
شهریار جان کلی خندیدم ... خیلی باهال بود .....
میگم من خیلی سوتی دادم تا حالا ...
سال سوم بودم تو مدرسه با دوستامون جمع شده بودیم ... بحث در مورد ارسنال بود .. من هم اصلا تو باغ نبودم فکرم جای دیگه ای بود ..... داشتم برای خودم اواز میخوندم ... یه مرتبه رفیقم گفت حسین نظرت چیه ؟؟؟؟
گفتم من تو باشگاه های المان زیاد از ارسنال خوشم نمیاد .. ولی تو انگلیس از بایرن خوشم میاد
این شکلک رو که دیدید :rofl: دوستام مثل همین شکلک میخندیدن
دوست داشتم زمین دهن وا میکرد و من میرفتم تو ... تازه فهمیدم جاشون رو برعکس گفتم ... :1. (22)::1. (22):
پاسخ: ^^ ســوتـــــی بــــازار ^^
گفتيد سوتي هاي مدرسه ! بگذاريد يكي ديگه هم بگيم ...
قبلا بردن موبايل در مدرسه ممنوع بود اما در سمپاد قانوني وجود نداره براي بچه ها ( آرمان جان و ... ميتونند توضيح بدند در مورد اين مسئله :1. (38): ) بعد يكبار تلفنم زنگ تفريح زنگ زد خط نميداد گوشي اومدم ار توي كلاس توي راهرو و شروع كردم ادامه دادن به صحبت هام و غرق صحبت هام بودم و بچه ها هم كرم ميريختند منم بهشون ميگفتم بريد دارم صحبت ميكنم و ... . يك دفعه ناظم اومد و گفت آقاي باراني چي كار مي كنيد ؟ منم اصلا هواسم نبود و نديدمش همين طور كه روم از اون طرف بود گفتم " اه بابا دارم صحبت مي كنم اين قدر حرف نزن ! :1. (38): " فكر كردم بچه هاند واي ي !!! بعدش كه تموم شد ديدم ناظم بود دقيقا دلم ميخواست كه ذوب ميشدم ميرفتم در زمين كه حسابي باهام برخورد شد ولي خوب چه فايده اي داشت خدا ميدونه :1. (38):
پاسخ: ^^ ســوتـــــی بــــازار ^^
با سلام
این سوتی حاج میکرون خیلی عالی بود:1. (5): دمت گرم این دیگه آخرشه:lol:
پاسخ: ^^ ســوتـــــی بــــازار ^^
بابا داري بد جوري حال ميده!(ادامه ادامه)
پاسخ: ^^ ســوتـــــی بــــازار ^^
سلام به همه ی دوستان :11():
دختر ها خیلی کم سوتی میدن یا اگه هم بدن زیاد به روی خودشون نمیارن و دوست هم ندارن کسی به روشون بیاره .:wink:
یه بار یه خواستگار برام اومده بود . همه از اتاق رفته بودن بیرون تا منو آقا داماد ( به قول مامانش) حرفهامونو بزنیم وسطهای حرف زدن بودیم که تلفن زنگ زد ... متاسفانه تو خونمون یه گوشی بیشتر نداریم اون هم از شانس تو همون اتاقی بود که ما داشتیم صحبت می کردیم ... خلاصه کسی جواب تلفن رو نمیداد تلفن هم یه ریز زنگ میزد من هم که دیدم کسی نمیاد به گوشی جواب بده با یه قیافه ی حق به جانب بلند شدم و رفتم گوشی رو برداشتم و با صدای خیلی لطیف گفتم : بلووووو.... وقتی متوجه که کار از کار گذشته بود و آقا داماد تقریبا بنفش شده بود از زور خنده ...
پاسخ: ^^ ســوتـــــی بــــازار ^^
این سوتی برای اون موقعه ایی که تو باشگاه نفت ... ( فوتسال ) عضو بودم .
داشتیم با هم تمرین میکردیم .. که تصمیم گرفتیم 2 گروه بشیم و بازی کنیم . اقا من توپ اومد دستم . سرعتم رو زیاد کردم .. دیدم یکی داره پشت سرم میاد ول نمیکنه . هی تو سر توپ میزدم . دیدم نه بی خیال نمیشه ... این دفعه سرعتم رو زیاد کردم ... نگاه به پشت سرم کردم . بازم اونو دیدم ... یه مرتبه خم شدم تو پ رو با دست گرفتم و دویدم ... دوباره انداختم جلو پام و شوت زدم .... :1. (38): مربی تا یه هفته نمیزاشت من تمرین کنم :1. (12)::rofl:
پاسخ: ^^ ســوتـــــی بــــازار ^^
من یک زمانی ژیمناستیک کار میکردم. برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید !برای عضویت اینجا کلیک کنید ] داشتم تمرین نیم پشتک و پشتک میکردم اون مدت. اومدم نیم پشتک بزنم. ترسیدم بد بزنم ازونور بد فرود بیام بدتر دستمو نزاشتمو با صورت مستقیم رفتم تو تشک برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید !برای عضویت اینجا کلیک کنید ]